جدول جو
جدول جو

معنی آهن داغ - جستجوی لغت در جدول جو

آهن داغ
اثر سوختگی بر نقطه ای از پوست بدن کسی یا حیوانی با آهن گداخته برای علامت گذاشتن یا درمان درد
فرهنگ فارسی عمید
آهن داغ
(هََ)
عمل سوختن جزئی از پوست تن جانور را با آهن تفته برای نشان و علامت یا مداوا و چارۀ دردی. کی ّ. کاویا، آهنی که برای داغ کردن بکار است. داغینه، عمل فروبردن آهن تفته در آب. آهن تاب.
- آهن داغ کردن آبی را، آهن تاب کردن آن
لغت نامه دهخدا
آهن داغ
عمل سوختن جزوی از پوست تن جانور با آهن تفته برای نشان گذاشتن یا مداوا، عمل فرو بردن آهن تفته در آب آهن تاب
فرهنگ لغت هوشیار
آهن داغ
داغ کردن بخشی از پوست تن جانور با آهن تفته برای نشان گذاشتن یا مداوا، فرو بردن آهن تفته در آب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آهن خا
تصویر آهن خا
آنکه آهن را به دندان نرم کند، کنایه از اسب سرکش و پرزور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهن دل
تصویر آهن دل
سنگدل، سخت دل، بی رحم، دلیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهن کار
تصویر آهن کار
پیشه وری که آلات و ادوات آهنی می سازد، آهنگر، آهن کوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهن گداز
تصویر آهن گداز
آنکه یا آنچه آهن را ذوب می کند، گدازندۀ آهن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهن دلی
تصویر آهن دلی
سخت دلی یا شکیبایی و مقاومت، برای مثال گفتم آهن دلی کنم چندی / ندهم دل به هیچ دلبندی (سعدی۲ - ۵۶۴)
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
آنکه آهن گدازد:
بر این روزگاری برآمد براز (ظ: دراز)
دم آتش و رنج آهن گداز
گهرها یک اندر دگر ساختند
وزآن آتش تیز بگداختند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
سخت جان. سختی کش
لغت نامه دهخدا
(هََ)
سوهان
لغت نامه دهخدا
(هََ)
گاوآهن. آهن جفت. ایمر. ایمد. سپار
لغت نامه دهخدا
(رُ)
کنایه از اسب سرشخ پرزور باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(شَ پَرْ وَ)
زبان آور. سرزبان دار. که مقاصد خود با کمال جرأت و رک و بی ترس تواند ادا کرد. آنکه سخنان خویش را بی هراس و کمی بی شرمی گوید. (یادداشت مؤلف). و رجوع به زبان دار شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
که با آهن تفته گرم شده باشد.
- آب آهن تاب، آبی که آهن تفته در آن افکنند یا فروبرند و در طب بکار است
لغت نامه دهخدا
(تَ)
اثر آتش بر بشره
لغت نامه دهخدا
(هََ دِ)
قسوت. قساوت، شکیبائی بیش از حد:
گفتم آهن دلی کنم چندی
ندهم دل بهیچ دلبندی
وآنکه را دیده بر دهان تو رفت
هرگزش گوش نشنود پندی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
آنکه بخاری و انبر و خاک انداز و حمامهای آهنین و منقل و امثال آن سازد از تنکۀ آهن
لغت نامه دهخدا
تصویری از آب داغ
تصویر آب داغ
آب جوشیده که با قند یا شکر نوشند: یک استکان آب داغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن سا
تصویر آهن سا
سوهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن دل
تصویر آهن دل
آهنین دل، قسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن خا
تصویر آهن خا
آنکه آهن بدندان نرم کند، اسب سر شخ پر زور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبِ داغ
تصویر آبِ داغ
آب جوشانیده، آب گرم کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهن دار
تصویر دهن دار
خمیازه، دهان دره
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه با آهن تفته گرم شده باشد، یا آب آهن تاب. آبی که آهن تفته در آن افکنند یا فرو برند (در طب مستعمل است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن جان
تصویر آهن جان
سخت جان، سخت کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن خای
تصویر آهن خای
آنکه آهن بدندان نرم کند، اسب سر شخ پر زور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن دلی
تصویر آهن دلی
کیفیت و حالت آهن دل قساوت، شکیبایی بیش از حد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن ساز
تصویر آهن ساز
آنکه انبر خاک انداز بخاری منقل آهنین و مانند آن سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن سای
تصویر آهن سای
سوهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن گاو
تصویر آهن گاو
گاو آهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن گداز
تصویر آهن گداز
آنکه آهن گدازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن خا
تصویر آهن خا
((ی))
کسی که آهن را با دندان نرم کند، کنایه از اسب سرکش و پرزور
فرهنگ فارسی معین
تیرآهن
فرهنگ گویش مازندرانی